دوستش میدارم چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی - شهر همه بیگانگی و عداوت است –هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرمتنهایی غم انگیزش را درمیابماندوهش غروبی دلگیر است در غربت و تنهاییهمچنان که شادیش طلوع همه آفتابهاست و صبحانه و نان گرم و پنجره ای که صبحگاهان به هوای پاک گشوده می شود و طراوت شمعدانی ها در پاشویه حوضچشمه ای ، پروانه ای و گلی کوجک از شادی سرشارش میکند و یاسی معصومانه از اندوهی گرانبارش ... نخست دیر زمانی در وی نگریستمچندان که چون نظر از وی بازگرفتم در پیرامون من همه چیزی به هیات او درآمده بودآنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریزی نیست ...اینجا جشن داریم.جشن تولد .تولد یک دوست.یک دوست...بهم سر میزنین؟
سلام پسته قبلیو من نوشتم عزیزام یادم رفت اسم و ادرش بلاگمو بگم اونجام هرکاری کردم نشد دیگه چیزی بنویسم قربونتون برم
کیرم تو کس خواهر مادرتونکس جندهای دیوس
دوستش میدارم
چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی
- شهر همه بیگانگی و عداوت است –
هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرم
تنهایی غم انگیزش را درمیابم
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیش
طلوع همه آفتابهاست
و صبحانه و نان گرم
و پنجره ای که صبحگاهان
به هوای پاک گشوده می شود
و طراوت شمعدانی ها در پاشویه حوض
چشمه ای ، پروانه ای و گلی کوجک
از شادی سرشارش میکند
و یاسی معصومانه از اندوهی گرانبارش ...
نخست دیر زمانی در وی نگریستم
چندان که چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامون من
همه چیزی به هیات او درآمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریزی نیست ...
اینجا جشن داریم.جشن تولد .تولد یک دوست.یک دوست...
بهم سر میزنین؟
سلام پسته قبلیو من نوشتم عزیزام یادم رفت اسم و ادرش بلاگمو بگم اونجام هرکاری کردم نشد دیگه چیزی بنویسم قربونتون برم
کیرم تو کس خواهر مادرتون
کس جندهای دیوس