سلام همه وجودم امشب بازم این دل برات پر میکشه...

برای گذاشتن سرم رو شونه هات برای اینکه

دستای سردمو تو دستایه مهربونو گرمت حس کنم و اون وقته که دست دلم رو میشه

اون وقته که دیگه آزی اون آزی قبلی نیست...

 چقدر قشنگه تجّسم صورت ماهت مقابلم چقدر آرامش بخشه

وقتی که تو خیالمم حتی پیشه منی آخه میدونی همه چیز با بودنت قشنگتر میشه نمیدونی چقدر دوست داشتم

مثله اونوقتا که کنار هم ساعتها مینشستیم نگاهمون یهو تو هم قفل میشد اون وقت بود که

همینجوری از چشممون اشک میومد یادته؟

کاش الان هم کنار وجود پاکت بودم همون وجودی که بهم خیلی چیزا رو یاد داد ...

میدونم گلم این روزا حسابی در گیر کارامونه میدونم برات تک تکه این روزا

چقدر سخت میگذره میدونم چه حالی هستی اما میدونی گلم ما هدفمون بزرگه و فقطم آدمای بزرگ میتونن

کارای بزرگ  کنن مگه نه ؟و ما اینو ثابت کردیم که وقتی باهم بشیم عشقمون معجزه میکنه

نفسم عشقم اون دله نازتو نبینم مساله زندگی روش اثر بزاره میخوام فقط اینو بدونی که چه تو تهه تهه دره باشه چه اون بالایه بالایه کوه

ازی اون کسیه که تا ابد باهاشه که تا ابد شریکشه که تا ابد باهاش میمونه هر جا که رفتی هر جا که باشی هر راهیو که انتخاب بکنه میدونه که بدون چون چرا باهاشه.

 بدون علی هر جا که باشم هیچوقت اون فداکاریات و صورت ماهت لحظه ای از یاده آزادت محو نمیشه....

یادته اون اولین عزیزمی  که بهم گفتی ؟ کی بود؟ تو اون کارته اون کارته که وقتی اومدم

خونه تو دستام خشک شد مدتها به اون نگاه میکردمو از خوشحالی داشتم بال در میاودم یادته اون روزی که واسه اولین بار همدیگرو دیدیم

دستم شروع کرده بود به لرزیدن وقتی اون لرزشو توی دستایه توهم دیدم انقده ذوق کردم تو دلم که نگو

شده بود ملکه ذهنم و هزار هزار خاطره شیرینی که از اولین روزه دیدنمون داشتیم که با وجوده قشنگت رقم خورد میدونی که چه روزای برات بی تابی کشیدمو میکشم

میدونی که یکی از بزگترین ارزوهم دیدنه لبخنده رضایت رو لباته وقتی حس میکنم

دلت گرفتست دلم میخوات هرچی تو این دنیا دارمو قربونیه دله پاکت کنم ...خدا کنه تونسته باشم همیشه

مرحمی بشم واسه اون دله دریاییت

خدایا همیشه شکرت میدونی که من ازت یک گل خواستم اما تو به من باغی از گل رو بخشیدی....

کسی که اسمت براش مقدسه (آزی تو)....

I'm thinking about you again.
I miss you badly
and wish you were here with me.
My soul knows no rest
even when I sleep,
because I dream about you
and
imagine how great it would be
if you were here with me
.
Without you,
I feel like a part of my heart is missing.
I'm in dire need of your tender love
and ...
if only you were here with me.
Every day
I tell myself to move on
with my life, and I try to pretend
that I'm happy,
but it's just not true.
I'm alone and blue,
because you're not here with me.
At night I get down on my knees
and pray for brighter days.
I know that the sunshine I need is on the way,
because someday you'll be here with me.
But until that day,
I'll never stop yearning for you,
and wishing that you
were here to stay,
because I love you,
and I want you here with me.

قصه عشق ما...

حرفای دل آقایی:

امروز بزرگترین روز زندگی منه........
عصر 5 اردیبهشت سال 1380 اتفاقی در زندگی من افتاد که کل آیندمو دگرگون کرد .
تو این روز عشق واسه من معنا پیدا کرد و شاید بهتر باشه بگم که زندگی واسه من معنا پیدا کرد
خیلی ساده میتونم بگم که امروز عاشق شدم..........
این یک سال از عشقم براتون خیلی گفتم ولی هر وقت میشینمو  فکر میکنم میبینم که در حقیقت از عشقم هیچیو نگفتم...

تو این 5سال زندگی با تمام بدیاش واسه من به قشنگترین صورت گذشت روز به روز عاشقتر شدمو شدم و بیشتر بهش افتخار میکردم
بعضی وقتا به به خودم میگفتم آخه یه آدم چقدر ظرفیته عشقی داره؟
ولی هر دفعه یه چیزی از درونم بهم میگفت که عشقی که تو براش داری میری جلو لیاقتش خیلی بالاتره این حرفاست تا آخر عمرت باید روز به روز عاشقتر بشی تا شاید روز آخر زندگیت یکم لایق عشقش شده باشی.


آره آزاده من خیلی بالاتر این چیزاست.........
آزاده خودم عزیزدلم عمر من جون من نفس من چی بگم هر چی بگم بازم نتونستم حسمو منتقل کنم آخه عشق من تو این کلمه هاجا نمیگیره   ..آزی گلم روز تولد عشقمون، مبارکت باشه.

 منو ببخش اگه برات خیلی کمم ولی خدا خودش میدونه که هر لحظه دارم سعی میکنم له لایق عشقت بشم..........

بزارین یه جریانیو براتون تعریف کنم جریانی که خیلی رو من اثر گذشت و خیلی چیزارو بهم یاد داد.
یه روز یکی از دوستای قدیمیمو دیدم یه آدمی بود که هیچوقت خنده از رو لباش نمیافتاد ولی اون روز خیلی تو خودش بودو ناراحت بود ازش پرسیدم چرا اینجوری شدی تو؟ بهم جواب داد گفت که پدربزرگم دیروز مرد.
منم تو دل خودم گفتم خوب دیگه سنش زیاد بوده عمرشو کرده بوده دیگه انقدر ناراحتی نداره که
خلاصه این جریان گذشتو من 1 هفته بدش باز دوباره این دوستمو دیدم .
دیدم این دفعه خیلی پکرتر شده خیلی تو خودشه اصلا بغز گلوشو گرفته.

 خیلی ناراحت شدم رفتم پیشش گفتم بابا چته چرا انقدر باز تو همی؟ بهم گفت آخه مادر بزرگمم دیروز مرد!!!!!!!!!! گفتم چرا مگه بیماری خاصی داشت گفتش نه سالم بود ولی عاشق بود.......

آزاده گل خودم ماه من فرشته من عشق من وجود علی همه لحظاته خوشی من روزه عشقمون مبارک
باهم جشن 100 سالگیشو بگیریم


منو عشقم همیشه سالهای قبل این روزو کنار هم جشن میگرفتیم ولی امسال قسمت نبود پیش هم باشیم تصمیم گرفتیم با دوستای گلمون این روزمونو تقسیم کنیم و با شماها جشن بگیریم.... مرسی که تو جشن عشقمون میاین...


حرفای دل خانمی:

قشنگترین دلیل بودنم...
مردی که 5 سال پیش دلم رو برد و همه قشنگیهای زندگی رو تو یه نگاهش برام رقم زد
مردی که اومد به دنیایی که قبل از اون با هیچ کدوم از  واژه هایه عشق و زندگی و خوشبختی آشنا نبود.....
اما اون انقدر سخاوتمند بود که همشو بدون هیچ دریغی به آزی هدیه داد...
و از اون روز به بعد اونو با دنیایی آشنا کرد که آزی حتی از تصورشم عاجز بود.
دنیایی که فقط عشق و عشق و عشق..........
آزی دیگه معنایه حمایت یه عاشق رو میفهمید....لبخندهای اون مرد اونو به اوج میبرد هیچوقت به قدر لحظه ایی که دستشو داشت احساس غرور نکرده بود......
اگه عشقش حتی یه کوچولو دلش میگرفت هیچ شکنجه ایی از اون بالاتر براش نبود...
اون مرد تو زندگی آزی هیچی رو کم نزاشت...همیشه بدترین سختیهارو حس کرد بدترین دردهارو داشت واسه اینکه یه لحظه لبخند از اون لبای آزیش محو نشه دم نمیزد....
از اون روز به بعد وقتی تپش های قلبم رو حس میکردم به خودم میبالیدم چون این تپش ها مال قلبی بود که معنای مقدس عشق پاک رو میدونست وقداست عشقش فقط  مال یه نفر هست و اون  مرد زندگیش تموم جون و نفسش علی خودشه.........

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت                من همه محو تماشای نگاهت